در ادامه ی پست ارتعاشات فکری میخواهم به داستانی کوتاه اشاره کنم که نقش باور و تلقین را به خوبی در ایجاد تغییرات در جسم و روح ما نشان میدهد.
زنبور عسل و یک مار سمی ، به سراغ یک چوپان در صحرا رفتند. آنها منتظر ماندند تا چوپان به خواب رفت. آنگاه مار به چوپان نزدیک شد و نیشی به مچ دست وی زد و سریع خود را مخفی کرد.
در این هنگام زنبور عسل که روی دست چوپان نشسته بود برخواسته و شروع به سروصدا کرد.
چوپان به واسطه ی زخمی که بر اثر نیش مار بر روی دستش ایجاد شده بود ازخواب پرید و وقتی نگاهش به زنبور عسل افتاد ، به خیال اینکه آن زنبور دستش را نیش زده ، آن قسمت زخم را با دهانش مکید و به خیال خود نیش زنبور را از دست خود خارج نموده و مقداری روغن روی آن گذاشت و روی آنرا بست.
چند روز از این اتفاق گذشت و مار و زنبور عسل مجددا" به سراغ چوپان رفتند تا آزمایش دوم را روی وی انجام بدهند.
این بار زنبور عسل نیشی به دست چوپان زد و بلافاصله مخفی شد و مار سمی خودش را مقابل چوپان ظاهر نمود.
چوپان که در اثر نیش زنبور از خواب پریده بود با دیدن مار و به خیال اینکه آن مار سمی وی را نیش زده است ، از جا برخواسته و با وحشت و اضطراب پا به فرار گذاشت.مدتی نگذشته بود که در اثر افت فشارخونش ، به زمین افتاد و دیگر نتوانست از جایش بلند بشود. او به خیال اینکه سم آن مار ، در خونش وارد شده ، پس از مدتی کوتاه جان باخت.
تصور و باور چوپان از نیش مار و زنبور عسل ، باعث شد که او جان خود را از دست بدهد.
مگر نیش زنبور میتواند یک انسان را بکشد؟
آری . میتواند اگر همراه با تصور و باور " نیش مار سمی " باشد.
تصورات و باورهای آدمها هم این چنین است. وقتی که تصوری ( نیش خوردن) همراه با یک باور ( مار سمی یا زنبور عسل) باشد. آنگاه میتواند باعث اتفاقات عجیب و قریب و غیر قابل باور بشود.